هر روز بر اتاقی سر می زنم تا بنویسم بر دیوارهایش . دیوارها همه سیاه شده اند. پاکش می کنم تا روشنی بیاید. پاک نمی شود.
انگشتانم زخم بر داشته است . آیا تو نمی خواهی روشنی را دریابی؟ پس چرا بر موج انگشتانت رگه های نا امیدی نوشته ای ؟
سر به زانو می گذارم .نمی دانم صفحه های سپید را کجا جا گذاشته ام.
نمی ,های ,صفحه ,روشنی ,سپید ,دیوارها ,صفحه های ,های سپید ,نا امیدی ,امیدی نوشته ,نوشته ای
درباره این سایت